طنز مدیریتی
داستان طنز به همراه پند مدیریتی
داستان طنز به همراه پند مدیریتی
داستان طنز و کوتاه مدیریتی زیر با اشاره به یک حکایت جذاب، لزوم استفاده از قدرت تفکر و هوش را برای مدیر مجموعه یادآور می شود. مدیر همواره در معرض تصمیم گیری های مختلفی قرار دارد و اگر در امر توجه کافی را مبذول نداشته و از قوه ی هوش و تفکر و زیرکی خود بهره کافی را نبرد، آن وقت است که با تصمیم گیری اشتباه خود نه تنها زمینه عزل خویش، بلکه نابودی مجموعه ی خود را فراهم میکند. اکنون طنز کوتاه زیر را بخوانید و لذت ببرید.
یک برنامه نویس و یک مهندس در یک مسافرت طولانی هوائی کنار یکدیگر در هواپیما نشسته بودند. برنامه نویس رو به مهندس کرد و گفت: مایلی با همدیگر بازي کنیم؟
مهندس که می خواست استراحت کند محترمانه عذر خواست و رویش را به طرف پنجره برگرداند و پتو را روي خودش کشید. برنامه نویس دوباره گفت: بازي سـرگرم کننده اي است. من از شـما یک سوال میپرسم و اگر شما جوابش را نمیدانستید 5دلار به من بدهید. بعد شما از من یک سوال میکنید و اگر من جوابش را نمیدانستم من 5دلار به شما میدهم. مهندس مجدد ًا معذرت خواست و چشمهایش را روي هم گذاشت تا خوابش ببرد. این بار، برنامه نویس پیشنهاد دیگري داد. گفت: خـوب، اگر شـما سـوال مرا جواب ندادیـد 5دلار بدهیـد ولی اگر من نتوانسـتم سـوال شـما را جواب دهم 50دلار به شـما میدهم. این پیشنهاد چرت مهندس را پاره کرد و رضایت داد که با برنامه نویس بازي کند. برنامه نویس نخستین سوال را مطرح کرد: »فاصله زمین تا ماه چقدر است؟ مهندس بدون اینکه کلمهاي بر زبان آورد دست در جیبش کرد و 5دلار به برنامه نویس داد. حالا نوبت خودش بود. مهندس گفت: آن چیست که وقتی از تپه بالا میرود 3پا دارد و وقتی پائین میآید 4پا؟
برنـامه نویس نگـاه تعجب آمیزي کرد و سـپس به سـراغ کامپیوتر قابل حملش رفت و تمام اطلاعات موجود در آن را مورد جسـتجو قرار داد. آنگاه از طریق مودم بیسـیم کامپیوترش به اینترنت وصل شـد و اطلاعات موجود در کتابخانه کنگره آمریکا را هم جسـتجو کرد. باز هم چیز بدرد بخوري پیدا نکرد. سپس براي تمام همکارانش پست الکترونیک فرستاد و سوال را با آنها در میان گذاشت و با یکی دو نفر هم گپ زد ولی آنها هم نتوانستند کمکی کنند. بالاخره بعد از 3ساعت، مهندس را از خواب بیدار کرد و 50دلار به او داد. مهندس مودبانه 50دلار را گرفت و رویش را برگرداند تا دوباره بخوابد. برنامه نویس بعد از کمی مکث، او را تکان داد و گفت: خوب، جواب سوالت چه بود؟
مهندس دوباره بدون اینکه کلمهاي بر زبان آورد دست در جیبش کرد و 5دلار به برنامه نویس داد و رویش را برگرداند و خوابید.