داستان مدیریتی
جایگاه شایسته سالاری در مدیریت
داستان واقعی
برگرفته از خاطرات دکتر حسین تهرانی
جایگاه شایسته سالاری در مدیریت
در گروه مجاور من، نیروی جوانی از حدود یکسال قبل وارد شرکت شده است که برخلاف سایر ژاپنیها کمی بیشتر اهل معاشرت و گفتگو است و هرچند وقت با هم گپی میزنیم.
چون تازه وارد و جوان است مطابق قانون شرکتهای ژاپنی، هر چی کارِ گِل تمیزکاری و باربری هست را به او حواله میدهند!
چند وقت پیش در یک مهمانی متوجه شدم که این بنده خدا، پسر معاون مدیر عامل شرکت میتسویی است!! و شرکت میتسویی یکی از پولدارترین و عظیمترین موسسات مالی و اقتصادی در ژاپن و جهان است. با کمال تعجب ازش پرسیدم که چرا پیش پدرت نرفتی تا هم راحت باشی و هم بسادگی پولدار بشوی و اینقدر اینجا برای حقوق ناچیز ، مجبور به انجام کار سخت و تحمل شرایط طاقت فرسا نباشی. پاسخ داد که در تقاضای شغلی شرکت میتسویی پذیرفته نشدم و حتی به مرحله مصاحبه هم نرسیدم و بخش جذب شرکت تشخیص داد که توانایی لازم برای ورود به این شرکت را ندارم ! ازش پرسیدم که با پدرت در این رابطه صحبت کردی؟ گفت از طرفی از اینکه قبول نشدم از پدرم خجالت می کشیدم و از طرف دیگر هم اطمینان داشتم که پدرم هم هیچ کاری برای من انجام نمیدهد!!
در نهایت ازش پرسیدم که از وضعیت کنونی ناراحت نیستی که شغل پردرآمد و راحت را از دست دادی و اینجا اینطوری ازت کار و بیگاری میکشن !
جواب داد که اولا حتی اگر به شرکت میتسویی هم وارد میشدم حقوقش چندان با حقوق کنونی ام متفاوت نبود و کارش هم چه بسا سنگینتر و سختتر بود ( بخاطر اینکه مجبور بودم نشان بدهم که بخاطر توانایی خودم وارد شرکت شده ام نه بخاطر توصیه و پارتی پدرم!) و از طرفی هم، خودم را اینقدر توانمند نمیبینم که وارد آن شرکت بشوم!!
پس خودم و پدرم و دیگران راحتتر هستند که در همین وضعیت و شغل ادامه بدهم و باعث زحمت خودم و بقیه نشوم!!