داستان مدیریتی حاکم و کلهپاچه
داستان ها همیشه به نحوی شیوا و دلنشین مهمترین موضوعات مدیریت و حکومت را یادآور شدهاند. در ذیل داستان کوتاهی میخوانیم که تمیثلی است که چگونه یک حکومت خودکامه با تمرکز بر سلب توانمندی از مردم برای بقای خود تلاش میکند:
در ادامه داستان مدیریتی حاکم و کلهپاچه را تا انتها بخوانید:
نقل میکنند که روزی سفره ای گسترانیده و کله پاچه ای بیاوردند.
سلطان فرمود: در این کله پاچه اندرزها نهفته است.
سپس لقمه نانی برداشت و یک راست، مغز کله را تناول نمود، سپس گفت:
اگر می خواهید حکومتی جاودان داشته باشید، سعی کنید جامعه را از مغز تهی کنید.
سپس زبان کله پاچه را نوش جان و فرمود:
اگر می خواهید بر مردم حکمرانی کنید، زبان جامعه را کوتاه و ساکت کنید.
سپس چشم ها و بناگوش کله پاچه را همچون قبل برکشید و فرمود:
برای این که ملتی را کنترل کنید، بر چشم ها و گوش ها مسلط شوید و اجازه ندهید مردم زیاد ببینند و زیاد بشنوند.
وزير اعظم عرض کرد:
پادشاها! قربانت بروم حکمت ها بسیار حکیمانه بودند، اما جواب شکم ما را چه میدهید؟
ذات ملوكانه، در حالی که دست خود را بر سبيل های چرب خویش می کشیدند، با ابروان خود اشاره ای به پاچه انداختند و فرمودند:
شما پاچه را بخورید و پاچه خواری را در جامعه رواج دهید تا حکومت مان مستدام بماند …