پیشنهاد سردبیرمکتب مدیریت اسلامی

مکاتب مدیریت و جایگاه مکتب مدیریت اسلامی

بازخوانی کتاب فمینیسم در سازمان و مدیریت

کتاب «فمینیسم در سازمان و مدیریت، درنگی مبناگرایانه از منظر اسلامی» جلد اول از مجموعه ای ده جلدی با موضوع بررسی مبناگرایانه حضور و نفوذ مکاتب فلسفه اجتماع در مدیریت است. این کتاب معرفی کننده نگاهی نو به مکتب مدیریت اسلامی است. که در این نوشتار تلاش میکنیم این نگاه را بررسی کنیم.

 

جایگاه مکتب مدیریت اسلامی

در این اثر، با نگاهی پارادایمیک به دانش مدیریت، مکاتب فلسفه اجتماع به عنوان مکاتب اصلی دانش سازمان و مدیریت در نظر گرفته شده و تلاش شده است، با مقایسه مدیریت اسلامی با هر یک از این مکاتب، ابعاد و امتیازهای مکتب مدیریت اسلامی نسبت به این مکاتب مدیریتی شناسانده شود.

در این کتاب در رابطه با چگونگی شناسایی مکاتب حقیقی دانش مدیریت آمده است:

براي نظریه‌های سازمان و مديريت مي‌توان مبادی مختلفي را در نظر گرفت. به‌طور مثال مي‌توان به مکاتب فلسفه علم محوريت داد و بر اساس تأثیرات مکاتب نظریه‌هاي سازمان را مورد کاوش مبناگرايانه قرار داد. به‌علاوه مکاتب مختلف انسان‌شناسی و فلسفه اخلاق نيز از چنين قابليتي برخوردار هستند. حتي مي‌توان با محوريت دوره‌هاي تمدني به بررسي نظریه‌هاي سازمان و مديريت پرداخت. بايد اذعان داشت که هیچ‌یک از این‌ها در نظریه‌هاي سازمان و مديريت بی‌تأثیر نيستند. اما دلايل متعددي پژوهشگران را بر آن داشت تا با محوريت مکاتب فلسفه اجتماع (سياست) به بررسي مبناگرايانه نظریه‌هاي سازمان بپردازند. اولاً مکاتب فلسفه اجتماع به‌نوعی یک بسته‌بندی از مباني ديگر هستند و به انسان‌شناسی، معرفت‌شناسی و فلسفه اخلاق به‌طور توأمان می‌پردازند كه با مبنا قرار دادن مکاتب فلسفه اجتماع نتايج حاصل از محوريت بخشيدن به ديگر بدیل‌ها (فلسفه علم، اخلاق …) نيز کسب مي‌شود. به‌علاوه تأثیر بيشينه مکاتب فلسفه اجتماع در دو عرصه‌ي تأثیرگذاری بر مردم و تأثیرگذاری بر نظریه‌های سازمان، نيز دليل ديگري براي انتخاب اين مکاتب است. در رابطه با تأثیرگذاری بيشينه اين مکاتب بر انسان‌ها توجه به همين نکته کافي ست که براي همه‌ي ما آشنا و پذيرفتني است که شخصی به‌طورکلی خود را ليبرال يا مارکسيست يا فمينيست بشناسد و معرفي کند، اما بسيار غريب به نظر مي‌آيد که کسي خود را مثلاً با پست پوزيتيويست بودن بشناسد و معرفي کند.

البته تأثیر بيشينه مکاتب فلسفه اجتماع در نظریه‌های سازمان به اين وضوح نيست و بيان چگونگي آن از حوصله اين مقدمه خارج است و بدنه اصلي اين پژوهش عهده‌دار اين مهم است.

همچنین در این اثر در رابطه با اینکه چرا تقسیم بندی های معمول از مکاتب مدیریت (مثلاً مکتب مدیریت علمی یا تیلوریسم، مکتب اصول علم اداره، مکتب مدیریت منابع انسانی، مکتب اقتضایی و …) مکاتب حقیقی دانش مدیریت نیستند و نمی توانند نقش جامع مکتب را برای یک شاخه علمی ایفا کنند،‌ آمده است:

از دهه 1960 ميلادي به بعد، موضوعي جديد در دانش مديريت با عنوان بررسي مکاتب مديريت مطرح شد. اين نوع نگاه درجه‌دو به دانش مديريت که تا حد زيادي تحت تأثیر حضور انديشمندان جامعه‌شناسي در دانشکده‌هاي مديريت بود، عصر بازاندیشی در باب نظریه سازمان و مدیریت را رقم زد. ازاين‌پس تلاش مي‌شد نظريه‌پردازان در طبقه‌بندي‌هاي نوظهور و تا حدودي درون‌زاي انديشمندان اين رشته، دسته‌بندي شوند. نظريه‌پردازان همگرا و هم نام و نشان، مکتب، ديدگاه، سنت، چارچوب، پارادايم، گفتمان و عناوين ازاين‌دست را براي خود اختيار کردند و سايرين را به کاستي و کوته‌بيني متهم نمودند. چنين موضعي به‌مرور منجر به ايجاد تعلق درون‌گروهي بين نظريه‌پردازان درون يک مکتب و فاصله گرفتن از انديشمندان ساير مکاتب شد. در اين دوره، طرفداران هر مکتب تلاش کردند، براي خود اصول و مفروضاتي دست‌وپا کنند و آن را به‌عنوان مميزه‌ي خود از ساير نحله‌ها معرفي نمايند. چنين وضعيتي چنان باقوت در حال رشد است که بسياري از دانشجويان و حتي برخي از اساتيد دانش مديريت، قدرت خلاصي از آن را نه‌تنها در خود احساس نمي‌کنند، بلکه اساساً به تغییر آن نيز نمي‌انديشند.

جالب اين است که اين وضعيت برخی بزرگان دانش مديريت را نيز مبهوت و درمانده نموده است. تا آنجا که به اعتراف برخي از ایشان، درباره بهترين راهي که بتوان نظريه‌هاي سازمان را در يک مکتب قرار داد، اتفاق‌نظري وجود ندارد و تأسف‌بارتر اينکه در خصوص ترجیح یک مکتب بر سایر مکاتب، تقريباً هيچ راه منطقي و يا معقول از طرف نظريه‌پردازان دانش مديريت پيشنهاد نشده است. اوت و همکارانش (2011) براي حل اين معضل با طرح شيوه‌هاي توليد علم به‌صورت تجمعي يا انقلابي و غيرخطي، هر دو ادعاي تکاملي بودن دانش مديريت در جريان تاريخ و ساخت جامعه‌شناسانه معرفت در دانش مديريت را مطرح نموده و معتقدند نظريه‌هاي متأخرتر احتمالاً تکامل‌يافته‌ترند. درحالي‌که ايشان معيار ترجيح مکاتب مديريت بر يکديگر را خواسته یا ناخواسته با نظريه تکاملي و تنازع بقا داروين مي‌دانند، کرت لوين با رويکردي پراگماتیسمی نظريه خوب را نظريه‌اي مي‌داند که در مقام عمل پاسخگو باشد، موضعي که به نظر مي‌رسد در بين مديران و کارگزاران، طرفداران زيادي داشته باشد.

اين کثرت معيارها در رد و پذيرش نظريه‌ها و حتي طبقه‌بندي مکاتب تا بدان جا پيش رفته است که هربرت سايمون (1997) – از انديشمندان اقتصاد و مديريت و برنده جايزه نوبل- مدعي بود که استفاده از چارچوب‌ها و مکاتب در دانش مديريت بيش از آنکه بصيرت افزا باشد، گيج‌کننده‌اند.

علاوه بر مطالب فوق، نکته قابل تأمل دیگری را نیز میتوان به نکات مطرح شده در این کتاب افزود: در سایر تقسیم بندی ها از مکاتب علم مدیریت، به سادگی نمیتوان چیزی تحت عنوان مکتب مدیریت اسلامی در نظر گرفت. در واقع در سایر تقسیم بندی ها، مکاتب مطرح شده بدیل اضافه اسلامی نیستند. به عبارت ساده تر، نمیتوان جایگاهی برای مکتب مدیریت اسلامی قائل شد وقتی سایر مکاتب مدیریتی را تیلوریسم، بروکراسی و … در نظر بگیریم. علاوه بر این، با در نظر گرفتن مکاتب فلسفه اجتماع به عنوان مکاتب مدیریت، مشکل بنیان کن تخصیص تئوریها به مکاتب نیز حل میگردد.
در نتیجه برای به رسمیت شناختن مدیریت اسلامی به عنوان یک مکتب ابتدا باید دیدی درست و عمیق نسبت به مکاتب مدیریت پیدا کنیم. پس از این به سادگی میتوانیم مدیریت اسلامی را به عنوان یکی از مکاتب بدیل در مدیریت مطرح کرده و تفاوتها و امتیازهای این مکتب نسبت به سایر مکاتب مدیریتی را بررسی کنیم.

کلیدواژه
اینجا محل تبلیغات شماست

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Close

Adblock Detected

Please consider supporting us by disabling your ad blocker