تحلیل ها

مدیریت اسلامی و فقر زدایی: افزایش پهنای باند ذهنی با توکل

هنگام مطالعه در عرصه های مختلف شواهد متعددی برای کارایی عملیاتی آموزه های مدیریت اسلامی یافت میشود. من از مقاله زیر جایگاه آموزه توکل در تصمیم گیری ها و موفقیت شخصی را استنباط کردم. در خلال متن به فراخور چگونگی این استنباط را شرح خواهم داد

عموماً گفته شده که «فقرا به این خاطر فقیر هستند که تصمیمات بدی می‌گیرند» و خودشان باید خودشان را نجات دهند. در مقابل همیشه اقلیتی مدعی بودند که فقرا عملاً توان کمک به خود را ندارند. واقعیت این است که دنیایی بدون فقر و مشکلات معیشتی قدیمی‌ترین آرمان‌شهری است که می‌شناسیم و قدمت این مجادله به قدمت تمدن بشر. اما یافته‌های علمی جدید گویا این‌بار به یاری فقرا آمده و می‌گوید «فقرا دقیقاً به این خاطر تصمیمات بدی می‌گیرند که فقیر هستند».

وقتی کسی می‌خواهد لاغر شود، یکی از اولین توصیه‌هایی که به او می‌کنند این است که شام نخور. کاری که برای اکثر افراد سخت نیست. اما فرض کنید چنان فقیرید که «نمی‌توانید» شام بخورید. آن‌وقت است که از صبح ذهنتان درگیر این مسئله است که برای شام باید چکار کنم؟

در همین جای مقاله ایده اصلی و حسن استفاده ای که ما می خواهیم از این مقاله داشته باشیم مشخص شد. چرا باید از صبح فکرمان درگیر باشد که برای شام چه کنیم، در حالی که می توانیم خیلی راحت به خدا توکل کنیم و از صبح فقط تلاش کنیم. هر چقدر هم که فقیر باشی ثروت توکل اینجاست که به کار می آید.

واضح است اگر چنین ثروتی نبود، نه تنها فقر بلکه بیماری، مشکلات و هر عامل استراتس زای دیگری می توانست به همین میزان پهنای باند ذهن ما را کاهش دهد.

این تجربه چیزی است که نویسندگان یک کتاب جنجالی به آن می‌گویند کاهش «پهنای باند ذهنی»، چیزی که باعث می‌شود فقرا مداوماً تصمیمات بد بگیرند.

روز سیزدهم نوامبر سال ۱۹۹۷، کازینوی جدیدی در نزدیکی جنوب کوهستان گریت اسموکی در کارولینای شمالی، افتتاح شد. علی‌رغم آب‌وهوای ناجور، صفی طولانی جلوی در ورودی شکل گرفت و درحالی‌که هردم صد‌ها نفر از راه می‌رسیدند، مدیر کازینو شروع‌کرد به نصیحت‌کردن مردم برای اینکه در خانه بمانند.

این اشتیاق شدید اصلاً عجیب نبود. از هرچه بگذریم، این کازینو یک قمارخانۀ مکارانۀ مافیایی دیگر نبود که آن روز کارش را شروع کرد. هاراز چروکی، از همان‌زمان و تا امروز نیز، کازینوی مجلل عظیمی است که مالکان آن شاخۀ شرقی بومیان آمریکایی چروکی هستند و مدیریتش را هم خودشان برعهده دارند؛ افتتاح آن نشانۀ پایان یک مسابقۀ سیاسی ده‌ساله بود. یکی از رهبران قبیله‌ای حتی پیش‌بینی کرده بود که «قمارْ نفرین چروکی‌ها خواهد بود»، و فرماندار کارولینای شمالی در هر فرصتی کوشید تا پروژه را متوقف کند.

اندکی پس از افتتاح، مشخص شد که کازینو برای قبیله نه نفرین، بلکه آسایش به همراه دارد. سود آن -که در سال ۲۰۰۴ بالغ بر ۱۵۰ میلیون دلار بود و سال ۲۰۱۰ تا حدود ۴۰۰ میلیون رشد کرد- قبیله را قادر ساخت تا یک مدرسه، بیمارستان، و ایستگاه آتش‌نشانی جدید بسازد. هرچند بخش عمدۀ درآمد، مستقیم به جیب ۸ هزار زن، مرد و کودک قبیلۀ شاخۀ شرقی چروکی رفت. از سالیانه ۵۰۰ دلار اولیه، درآمد کازینو به‌سرعت بالغ بر ۶۰۰۰ دلار در سال شد که یک چهارم تا یک سوم درآمد یک خانوار متوسط را تشکیل می‌داد.

به‌تصادف، استادی در دانشگاه دوک به اسم جین کاستلو، از سال ۱۹۹۳ در حال انجام پژوهشی در رابطه با سلامت روانی جوان‌های جنوب کوهستان گریت اسموکی بوده است. هر سال، ۱۴۲۰ کودکی که در پژوهش او ثبت‌نام کرده بودند یک آزمون روانی می‌دادند. نتایج جمع‌شده همان موقع نیز نشان می‌داد آن‌هایی که در فقر رشد کرده بودند، به نسبت سایر کودکان، بسیار بیشتر در معرض مشکلات رفتاری قرار داشتند.

اما سؤال هنوز پابرجا بود: علت کدام بود و معلول کدام؟

مرغ یا تخم‌مرغ؟

زمانی‌که کاستلو در حال انجام پژوهش بود، نسبت‌دادن مشکلات روانی به فاکتور‌های ژنتیکی فردی روزبه‌روز محبوب‌تر می‌شد. اگر دلیل اصلی طبیعت بود، درنتیجه پخش سالانۀ کیسه‌ای پر از پول نشانه‌ها را درمان می‌کرد، ولی به بیماری بی‌توجه بود. اما اگر مشکلات روانی افراد نه علت بلکه پیامد فقر بود، آنگاه آن ۶۰۰۰ دلار می‌توانست واقعاً معجزه کند. کاستلو فهمید که سررسیدن کازینو، فرصتی یگانه فراهم آورده تا نوری بر این سؤال همیشگی بتاباند، زیرا یک‌چهارم کودکانِ پژوهش او از قبیلۀ چروکی بودند و بیش از نیمی از آن‌ها زیر خط فقر زندگی می‌کردند.

کاستلو همان‌گاه، اندک زمانی پس از افتتاح کازینو، متوجه پیشرفت‌های بزرگی در زندگی شرکت‌کنندگان شد. مشکلات رفتاری در میان کودکانی که از فقر بیرون کشیده شده بودند ۴۰ درصد کاهش یافت، که آن‌ها را در یک ردیف با هم‌سن‌وسال‌هایی قرار می‌داد که هرگز طعم فقر را نچشیده بودند. نرخ جرائم نوجوانی و همچنین استفاده از مواد مخدر و الکل در چروکی کاهش یافت، درحالی‌که نمرات مدرسۀ آن‌ها به‌نحو مشخصی پیشرفت کرد. کودکان چروکی اکنون در مدرسه با شرکت‌کنندگان غیرقبیله‌ای برابر بودند.

اولین واکنش کاستلو، پس از دیدن داده‌ها، ناباوری بود. او بعد‌ها گفت: «انتظار این است که مداخلات اجتماعی اثر نسبتاً کمی داشته باشند. این یکی اثر بزرگی داشت». استاد کاستلو محاسبه کرد که ۴ هزار دلار اضافۀ سالانه، منجر به یک سال تحصیل اضافه تا سن ۲۱ سالگی می‌شد و شانس داشتن سابقۀ مجرمانه تا ۱۶ سالگی را ۲۲% کاهش می‌داد.

ده سال پس از تأسیسِ کازینو، یافته‌های کاستلو نشان داد که کودکان هرچه در سن پایین‌تری از فقر بگریزند سلامت روانی‌شان در نوجوانی بیشتر است. کاستلو «کاهشی چشمگیر» در رفتار مجرمانه در میان جوان‌ترین گروه شرکت‌کنندگانش مشاهده کرد. درواقع، کودکان چروکی در پژوهش او اکنون بهتر از گروه کنترل رفتار می‌کردند.

اما مهم‌ترین پیشرفت این بود که چگونه پول به والدین کمک کرد تا به‌واقع سرپرستی کنند. پیش از افتتاح کازینو والدین تابستان‌ها سخت کار می‌کردند، اما اغلب در زمستان بیکار و دچار استرس بودند. درآمد جدید خانواده‌های چروکی را قادر ساخت تا پول کنار بگذارند و قبض‌ها را پیشاپیش بپردازند، والدینی که از فقر رهایی یافته بودند اکنون خبر می‌دادند که زمان بیشتری برای فرزندانشان دارند.

کاستلو کشف کرد که بااین‌حال آن‌ها به‌هیچ‌وجه کم‌تر از قبل کار نمی‌کردند. پدر و مادر‌ها به‌یکسان همان میزان ساعت‌هایی را کار می‌کردند که پیش از گشایش کازینو کار می‌کردند. ویکی بردلی، عضو قبیله، می‌گوید بیش‌ازهرچیز پول کمک کرد تا فشار از روی خانواده‌ها برداشته شود، درنتیجه نیرویی که آن‌ها صرف نگرانی دربارۀ پول می‌کردند اکنون برای پرداختن به بچه‌ها آزاد شده بود. بردلی توضیح می‌دهد که این «کمک می‌کند تا والدین سرپرستان بهتری باشند».

پس چه چیز عامل مشکلات سلامت روانی در میان فقیران است؟ طبیعت یا فرهنگ؟ نتیجه‌گیری کاستلو این بود که هر دو، زیرا استرسِ فقر خطر ابتلای افراد به بیماری یا اختلال را به‌صورت ژنتیکی افزایش می‌دهد. اما نتیجۀ مهم‌تری نیز از این پژوهش به دست می‌آید:

ژن‌ها را نمی‌توان کاری کرد. فقر را چرا.

چرا فقرا کار‌های احمقانه می‌کنند؟

جهانی بدون فقر می‌تواند قدیمی‌ترین آرمان‌شهری باشد که می‌شناسیم. اما هرکسی که این رؤیا را جدی بگیرد ناگزیر باید به چند سؤال سخت پاسخ دهد. چرا احتمال ارتکاب جرم در میان فقرا بیشتر است؟ چرا بیشتر در معرض چاقی مفرط هستند؟ چرا بیشتر الکل و مواد مخدر مصرف می‌کنند؟ خلاصه اینکه، چرا افراد فقیر این‌همه تصمیم‌های بد می‌گیرند؟

بی‌رحمانه است؟ شاید، اما نگاهی به آمار بیندازید: فقرا بیشتر قرض می‌کنند و کمتر پس‌انداز؛ بیشتر سیگار می‌کشند و کم‌تر ورزش می‌کنند؛ بیشتر می‌نوشند و رژیم غذایی‌شان ناسالم‌تر است. اگر آموزش مدیریت پول ارائه شود، افراد فقیر آخرین کسانی هستند که ممکن است ثبت‌نام کنند. افراد فقیر، زمانی‌که به تبلیغ کاریابی پاسخ می‌دهند، اغلب بدترین تقاضانامه‌ها را می‌نویسند و برای مصاحبه‌ها لباسی را می‌پوشند که از دیگران نامناسب‌تر است.

مارگارت تاچر، نخست‌وزیر بریتانیا، زمانی به فقر گفت: «ضعف شخصیتی». هرچند بسیاری از سیاستمدار‌ها این‌قدر تند نمی‌روند، این نظر که راه‌حل در درون خود فرد است آنچنان هم نظری شگفت‌انگیز نیست. از استرالیا تا انگلستان، و از سوئد تا ایالات متحده، ایده‌ای تثبیت‌شده وجود دارد: فقر چیزی است که افراد باید خود بر آن غلبه کنند. بله، دولت می‌تواند به آن‌ها سقلمه [۱]بزند و با مشوق‌هایی به راه راست هدایتشان کند، با سیاست‌های مروج آگاهی، با مجازات‌ها، و مهم‌تر از همه با آموزش. درواقع، اگر چراغ جادویی افسانه‌ای در مبارزه با فقر وجود داشته باشد، همانا مدرک دیپلم است (یا حتی بهتر، مدرک دانشگاهی).

اما آیا همه‌اش همین است؟

اگر فقرا عملاً توان کمک به خود را نداشته باشند چه؟ اگر تمام مشوق‌ها، تمام اطلاعات و آموزش‌ها مصداق آب در هاون کوبیدن باشد چه؟ و اگر تمام آن سقلمه‌های با نیتِ خوب تنها وضع را بدتر کنند چه؟

قدرت زمینه

این‌ها سؤالات سختی‌اند اما، ازطرفی، کسی که آن‌ها را می‌پرسد هرکسی نیست: اِلدار شَفیر، روان‌شناس دانشگاه پرینستون است. او و سندیل مولایناتان، اقتصاددان هاروارد، به‌تازگی نظریۀ انقلابی جدیدی دربارۀ فقر منتشر کرده‌اند. لب کلام؟


مسئله زمینه است، احمق!

شفیر در آرزوهایش متواضع نیست. او به کم‌تر از تثبیت یک رشتۀ علمی کاملاً تازه راضی نمی‌شود: علم کمیابی. اما آیا همین حالا آن را نداریم؟ اقتصاد؟ زمانی‌که او را در هتلی در آمستردام دیدم، خندید و گفت: «خیلی به ما این را می‌گویند. اما من به روان‌شناسیِ ’کمیابی‘ علاقه‌مندم، که دربارۀ آن به‌نحو عجیبی پژوهش کمی انجام شده است».

برای اقتصاددان‌ها همه‌چیز حول محور کمیابی می‌گردد؛ به‌رغم همه‌چیز، حتی پولدارترین ولخرج‌ها هم نمی‌توانند همه‌چیز را بخرند. باوجوداین، ادراک کمیابی بدیهی نیست. بین یک برنامۀکاری خالی با یک روز کاری شلوغ تفاوتی احساس می‌شود؛ و این احساسْ احساسِ کوچک و بی‌آزاری نیست. کمیابی ذهن شما را اشغال می‌کند. افراد، زمانی‌که برداشتشان این است که چیزی کمیاب است، رفتارشان فرق می‌کند.

مهم نیست که چه باش، می‌خواهد زمان بسیار کم، پول، رفاقت، یا غذا باشد؛ همۀ این‌ها به یک «ذهنیت کمیابی» یاری می‌رسانند؛ و این مزایایی دارد. افرادی که درکی از کمیابی را تجربه می‌کنند در مدیریت مشکلات کوتاه‌مدت خود خوب عمل می‌کنند. افراد فقیر توانایی باورنکردنی‌ای دارند -در کوتاه‌مدت- برای اینکه پول بخور و نمیری در بیاورند، همان‌طور که مدیرعاملانی که بیش‌ازحد کارکرده‌اند به‌زور قرارداد‌ها را به سرانجام می‌رسانند.


نمی‌شود از فقر مرخصی گرفت

علی‌رغم همۀ این‌ها، معایب «ذهنیت کمیابی» بر مزایای آن می‌چربد. کمیابی دایرۀ توجه شما را معطوف به فقدان بلافصل می‌کند. به جلسه‌ای که پنج دقیقۀ دیگر شروع می‌شود یا قبض‌هایی که باید تا فردا پرداخت شوند. چشم‌انداز بلندمدت از پنجره خارج می‌شود. شفیر توضیح می‌دهد که «کمیابی شما را تحلیل می‌برد. توانایی شما را برای توجه به سایر چیز‌هایی که برایتان مهم است کم‌تر می‌کند».

این وضعیت را با کامپیوتر نویی مقایسه کنید که در آن واحد ده برنامه را هم‌زمان اجرا می‌کند. کند و کندتر می‌شود، خطا می‌کند و درنهایت هنگ می‌کند، نه به این دلیل که کامپیوتر بدی است، بلکه به این دلیل که در یک زمان کار‌های زیادی باید انجام دهد. افراد فقیر مشکل مشابهی دارند. تصمیم‌های احمقانه‌ای که می‌گیرند به این خاطر نیست که احمق‌اند، بلکه ازآن‌روست که در زمینه‌ای زندگی می‌کنند که هرکس در آن قرار بگیرد، تصمیم‌های احمقانه می‌گیرد.

سؤالاتی مثل شام را چکار کنم؟ و چطور این هفته را به آخر برسانم؟ ظرفیت ذهنی زیادی را اشغال می‌کنند. شفیر و مولایناتان به آن «پهنای باند ذهنی» می‌گویند. می‌نویسند «اگر می‌خواهید افراد فقیر را درک کنید، خودتان را تصور کنید که ذهنتان جای دیگری است. خویشتن‌داری مثل یک چالش است. حواستان پرت است و به‌آسانی پریشان می‌شوید؛ و این هر روز تکرار می‌شود». کمیابی -چه کمیابی زمان چه پول- این‌گونه منجر به تصمیم‌های نابخردانه می‌شود.

اما تمایزی کلیدی وجود دارد میان افرادی که زندگی‌های شلوغ دارند و آن‌هایی که در فقر به سر می‌برند: نمی‌توان از فقر مرخصی گرفت.

فقر شما را چقدر خنگ‌تر می‌کند؟

شفیر می‌گوید «تلاش‌های ما با چیزی بین ۱۳ تا ۱۴ نمرۀ آی‌کیو مطابق است. این قابل‌قیاس با یک شب بی‌خوابی یا اثرات الکلی بودن است». چشمگیر این است که می‌توانستیم همۀ این‌ها را ۳۰ سال پیش بفهمیم. شفیر و مولایناتان به چیزی به پیچیدگیِ اسکن‌های مغزی متکی نبودند. شفیر توضیح می‌دهد که «اقتصاددان‌ها سال‌هاست که دربارۀ فقر، و روان‌شناس‌ها سال‌هاست که دربارۀ محدودیت‌های شناختی پژوهش می‌کنند. ما فقط دو را با دو جمع زدیم».

کل ماجرا چند سال پیش با مجموعه‌ای از آزمایش‌هایی آغاز شد که در یک فروشگاه معمولی آمریکایی انجام شد. خریداران را متوقف کرده و از آن‌ها می‌پرسیدند که اگر قرار بود برای تعمیر ماشین خود پول بدهند، چه می‌کردند؟ برخی با تعمیر ۱۵۰ دلاری و برخی با تعمیری که ۱۵۰۰ دلار خرج داشت مواجه شدند. آیا همه‌اش را یکجا می‌پرداختند، وام می‌گرفتند، اضافه‌کاری می‌کردند یا تعمیرات را به تعویق می‌انداختند؟

درحالی‌که مراجعان فروشگاه درحال فکرکردن به آن بودند، در مجموعه‌ای از آزمون‌های شناختی شرکت کردند. در مورد تعمیرات کم‌هزینه‌تر، افراد با درآمد پایین نمره‌ای مشابه با افراد با درآمد بالا گرفتند. اما در مواجهه با تعمیر ۱۵۰۰ دلاری، افراد فقیر نمره‌ای به‌مراتب کمتر دریافت کردند. تنها فکرکردن به یک مصیبت اقتصادی کافی بود تا توانایی شناختی آن‌ها مختل شود.

شفیر و پژوهشگران همکارش در نظرسنجی فروشگاه، تمام متغیر‌های ممکن را مطابقت دادند، اما مؤلفه‌ای وجود داشت که نمی‌توانستند مشکل آن را حل کنند: افراد پولدار و فقیری که از آن‌ها سؤال می‌شد، مردم یکسانی نبودند. درحالت ایدئال، آن‌ها باید می‌توانستند نظرسنجی را با شرکت‌کنندگانی تکرار کنند که زمانی فقیر و زمانی دیگر پولدار باشند.

شفیر چیزی را که دنبالش بود حدود ۸ هزار مایل دورتر در مناطق روستایی هند، ویلوپورام و تیرووانامالای یافت. شرایط بی‌نقص بود؛ داستان از این قرار بود که کشاورزان نی‌شکر آن منطقه ۶۰ درصد درآمد سالانه‌شان را یکجا، بلافاصله پس از برداشت، دریافت می‌کنند. یعنی بخشی از سال غنی‌اند و بخش دیگر، فقیر.

خب آن‌ها در این آزمایش چه نتیجه‌ای گرفتند؟

در زمانی‌که آن‌ها نسبتاً فقیر بودند، نمرۀ آن‌ها به‌صورت معناداری در آزمون‌های شناختی بدتر بود، نه به‌این‌دلیل که به‌نوعی افراد خنگ‌تری شده بودند -آن‌ها هنوز همان کشاورزان نی‌شکر هندی بودند-، بلکه فقط و فقط به این دلیل که پهنای باند ذهنی‌شان کاهش یافته بود.

پول پخش‌کردن چطور عملاً باعث حفظ پول می‌شود؟

شفیر اشاره می‌کند که «مبارزه با فقر مزایای بزرگی دارد که تا کنون نسبت‌به آن‌ها کور بوده‌ایم». درواقع، پیشنهاد او این است که، علاوه‌بر اندازه‌گیری تولید ناخالص داخلی، شاید زمان آن فرا رسیده که همچنین پهنای باند ذهنی ناخالص داخلی را هم در نظر داشته باشیم.

پهنای باند بیشتر مساوی است با فرزندپروری بهتر، سلامت بیشتر، کارمندان پربازده‌تر، و خلاصه هرچه فکرش را بکنی. شفیر پیش‌بینی می‌کند «مبارزه با کمیابی حتی می‌تواند هزینه‌ها را کاهش دهد»؛ و این دقیقاً همان اتفاقی است که در جنوب کوهستان گریت اسموکی افتاد. رندال اِیکی، اقتصاددان دانشگاه لس‌آنجلس، محاسبه کرد که پول کازینوی توزیع‌شده میان کودکان چروکی نهایتاً از مخارج کاسته است.

براساس تخمین‌های محافظه‌کارانۀ او، ازمیان‌بردن فقر، ازطریق کاهش جرم، استفاده از امکانات مراقبتی، و تکرار پایه‌های درسی عملاً باعث تولید پولی بیشتر از جمع تمام پرداختی‌های کازینو شده است؛ بنابراین چه می‌شود کرد؟

شفیر و مولایناتان چند راه‌حل ممکن در آستین دارند: مثلاً کمک به دانش‌آموزان نیازمند در رابطه با کاغذبازی‌های کمک‌های مالی، یا تهیۀ جعبه‌های قرصی که برای یادآوری افراد برای مصرف داروهایشان، روشن می‌شوند. به این نوع راه‌حل «سقلمه» می‌گویند. سقلمه‌ها در میان سیاستمداران بسیار محبوب‌اند، بیشتر ازآن‌رو که تقریباً هیچ خرجی ندارند.

اما، بی‌تعارف، یک سقلمه واقعاً چه توفیری دارد؟ سقلمه تجسد کامل زمانه‌ای است که در آن سیاست‌ها عمدتاً مشغول مبارزه با نشانه‌ها هستند. سقلمه‌ها ممکن است باعث شوند فقر ذره‌ای تحمل‌پذیرتر شود اما، وقتی از دور بنگرید، می‌بینید که دقیقاً هیچ‌چیز را حل نمی‌کنند. با بازگشت به تمثیل کامپیوتر، از شفیر می‌پرسم: وقتی به‌راحتی می‌شود مشکل را با نصب حافظۀ اضافی حل کرد، چرا با نرم‌افزار‌ها ور برویم؟

شفیر با نگاهی بی‌حالت پاسخ می‌دهد. می‌گوید «آها! منظورت پول پخش‌کردن است؟ قطعاً، خیلی هم عالی است»، و می‌خندد. «اما با در نظر گرفتن محدودیت‌های آشکار [..]این نوع سیاست‌های چپ‌روانه‌ای که شما اینجا در آمستردام دارید، در ایالات متحده نمی‌شود حتی خوابش را دید».

درست است، محوکردن فقر از ایالات متحده به برنامۀ بزرگی احتیاج دارد. براساس محاسبات اقتصاددانی به نام مت بروئینگ، ۱۷۵ میلیارد دلار خرج دارد. اما فقر از این هم گران‌تر است. پژوهشی در سال ۲۰۱۳ تخمین زد که هزینۀ فقر کودکان حدود ۵۰۰ میلیارد دلار در سال است. کودکانی که فقیر بزرگ می‌شوند در نهایت ۲ سال کم‌تر آموزش می‌بینند، سالانه ۴۵۰ ساعت کم‌تر کار می‌کنند، و خطر ابتلا به بیماری‌شان سه‌برابر آن‌هایی است که در خانواده‌های مرفه بزرگ شده‌اند.

پژوهشگران می‌گویند سرمایه‌گذاری در امر آموزش واقعاً کمکی به این کودکان نمی‌کند. آن‌ها اول باید به بالای خط فقر برسند. فراتحلیل جدیدی از ۲۰۱ پژوهش دربارۀ تأثیر آموزش مالی به نتیجه‌گیری مشابهی رسید: چنین آموزشی تقریباً هیچ توفیری نمی‌کند. این به معنای آن نیست که هیچ‌کس چیزی یاد نمی‌گیرد، مسلماً فقرا می‌توانند کمی عاقل‌تر شوند. اما این کافی نیست. استاد شفیر می‌نالد که «مثل این است که به آدم‌ها شنا یاد بدهی و بعد پرتشان کنی وسط دریای طوفانی».


می‌تواند چنین نباشد

ساموئل جانسون، ادیب انگلیسی، در سال ۱۷۸۲ گفت: «فقر دشمنی بزرگ است برای شادی آدمی؛ فقر قطعاً آزادی را نابود می‌کند و برخی فضایل را غیرعملی و سایر آن‌ها را بسیار دشوار می‌سازد». برخلاف بسیاری از معاصرانش، او فهمید که فقر فقدان شخصیت نیست.

فقدانِ پول است.

اطلاعات کتاب‌شناختی:

Bregman, Rutger. (2016). Utopia for Realists: The Case for a. Universal Income, Open Borders, and a. ۱۵-Hour Workweek. The Correspondent.پی‌نوشت:
• این مطلب را روتخر برگمان نوشته و در تاریخ ۸ ژوئن ۲۰۱۶ با عنوان «Why do the poor make such poor decisions» در وب‌سایت کارسپاندنت منتشر شده است

کلیدواژه
اینجا محل تبلیغات شماست

مقالات مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Close

Adblock Detected

Please consider supporting us by disabling your ad blocker